زنگ آخر سال به صدا در آمد. ناقوس روستای نوفل لوشاتو در چهل کیلومتری پاریس کاملا سفید پوش شده بود اما در زمستان سرد و بی روح 1978 میلادی، ولوله ای به جان همه افتاد تا نام این روستای زیبا و آرام در فرانسه را، جهانی کند.
در میان خانه های روستای کوچک نوفل لوشاتو خانه آیت الله مانند نگینی زمردین در فضای بی روح زمستان، می درخشید. ضربان قلب ساکنان نوفل لوشاتو با دیدن آیت الله با لباس روحانیت و عمامه مشکی تندتر می شد چون با محبت او خارها ی نوفل لوشاتو گل می شدند. ساکن خانه ساده و کوچک نوفل لوشاتو، امام خمینی بود که ازهمان ابتدای تبعیدش به این روستا در فرانسه، نگران حال همسایه هایش بود، تا مبادا رفت و آمد ها و حضور خبرنگاران و اصحاب رسانه در اطراف خانه اش، موجب آزار و رنجش همسایه ها شود.
درآستانه سال نو میلادی بود که کاج های کریسمسی روستای نوفل لوشاتو با آذین های رنگارنگش سوسو می زد و امام خمینی به این فکر افتاد که محبت و سپاس خود را به همسایه های مسیحی اش نشان دهد. او میدانست که جشن میلاد حضرت عیسی مسیح (علیهالسلام)، برای مسیحیان روزی مقدس و سرشار از عشق و امید است.
چند روز قبل از کریسمس، امام خمینی از همراهان خود خواست تا هدایا و شیرینیهایی تهیه کنند. سبدهایی کوچک آماده شد، پر از شیرینیهای خوشمزه و یادداشتی ساده و دلگرمکننده که نوشته شده بود: “میلاد حضرت عیسی مسیح (علیهالسلام) را به شما تبریک میگویم. از اینکه آرامشتان را برهم زدیم، پوزش میطلبم. باشد که همواره در صلح و محبت زندگی کنید.”
اشک شوق مسیحیان
در روز کریسمس، همراهان امام این هدایا را به درِ خانههای همسایگان بردند. ساکنان روستا، که چنین محبتی را از مهمان غریبه انتظار نداشتند، غافلگیر شدند. چهرههایشان از تعجب به لبخند تبدیل شد و شادی در چشمهایشان موج میزد و نگاهشان به امام خمینی به مانند انسانی که فارغ از دین و نژاد، به عشق و مهربانی باور دارد، بود.
یکی از همراهان امام خمینی می گوید وقتی زنگ یکی از خانه ها را در نوفل لوشاتو زدم، خانمی در را باز کرد، هدیه حضرت امام را به او دادم، چنان هیجان زده شده بود که قطرات اشک از چهره اش فرو ریخت.
این برخوردها و طرز رفتار امام آنچنان اثر گذاشته بود که یک روز دیدیم یکی از اهالی نوفل لوشاتو تقاضای ملاقات نمایندگان محل با امام را دارد؛ امام هم بی درنگ وقت دادند و روز بعد بود که پانزده نفر از اهالی محل با شاخه های گل آمدند. امام از مترجم خواست که احوال آنان را بپرسد و ببیند که آیا نیاز و یا کار خاصی دارند؟ آنها گفتند: نه، ما فقط آمده ایم از نزدیک امام را ببینیم و این شاخه های گل را به عنوان هدیه آوردیم؛ امام هم با تبسم شاخه های گل را یکی یکی از دست آنها گرفتند و در میان ظرف و تنگی که در کنارشان بود قرار دادند، آنها هم خیلی خوشحال شدند و از حضور امام رفتند.
چند ماه بعد 12 بهمن 1357 (1978 ) امام خمینی به ایران بازگشت. اما خاطرهاش در نوفل لوشاتو برای همیشه ماندگار شد. او نشان داد که انسانیت مرز نمیشناسد و احترام به عقاید و ارزشهای دیگران، پلی است که میتواند دلها را به هم پیوند دهد.
در آن روزهای زمستانی، امام خمینی تنها هدیه نداد؛ او درسی بزرگ به جهانیان آموخت: “محبت، زبان مشترک همه انسانهاست.”