محلی برای عبـــادت و هدایت

English

Homeپیام روزگفتار هفتهظلم بزرگ، خطای نخست: آسیب‌شناسی شرک در تربیت قرآنی

ظلم بزرگ، خطای نخست: آسیب‌شناسی شرک در تربیت قرآنی

مقدمه

تربیت در قرآن کریم، فرایندی هدفمند، فراگیر و تدریجی است که به شکوفایی فطرت الهی انسان و دستیابی او به کمال انسانی منتهی می‌شود. اما برای تحقق این هدف بزرگ، لازم است مراحل و مؤلفه‌های تربیت بر پایه‌ای منطقی و الهی اولویت‌بندی شوند. تشخیص این اولویت‌ها در نظام تربیت قرآنی، هم از منظر والدین، معلمان و مربیان ضروری است و هم برای هر فردی که در مسیر رشد معنوی و اخلاقی گام برمی‌دارد.

توحید، سنگ‌بنای تربیت

در رأس اولویت‌های تربیت قرآنی، توحید و شناخت خداوند متعال قرار دارد. قرآن کریم در آیه 13 سوره لقمان به‌روشنی نشان می‌دهد که نخستین توصیه لقمان به فرزندش پرهیز از شرک و باور به توحید است.

« وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ؛ و (یاد کن) هنگامی که لقمان به پسر خود، در حالی که او را اندرز می‌داد، گفت: «پسرم! به خدا شرک نورز، که شرک واقعاً ستمی بزرگ است».

این آیه آغازگر مجموعه‌ای از توصیه‌ها و موعظه‌های حکیمانه لقمان به فرزندش است که با محوریت توحید و پرهیز از شرک آغاز می‌شود. لقمان که از موهبت حکمت برخوردار بود، تربیت فرزند را با بنیادین‌ترین اصل اعتقادی، یعنی توحید آغاز می‌کند و با عبارت روشن « لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ » او را از شرک بر حذر می دارد. او سپس برای قانع کردن فرزند خود نسبت به بدی شرک، آن را یکی از مصادیق بزرگ ظلم می داند و می گوید: «إنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ، یعنی حقیقتا شرک ظلم بسیار بزرگی هست.

واژه «ظلم»، مقابل کلمه «عدل» است و عدل بمعنای « قرار دادن هر چیزی در جایگاه شایسته خودش» است بنابر این، ظلم یعنی «بیرون بردن چیزی از جایگاه اصلی و قرار دادن آن در جای غیر واقعی اش».

بر همین اساس، شرک مصداق آشکار ظلم و بی عدالتی در پرستش است؛ زیرا در آن حق پرستش که تنها شایسته خداوند است، به موجوداتی ضعیف، ناتوان، بی خبر و فاقد شایستگی داده می‌شود و آنان در مقام خدایی می‌نشینند. به عبارتی دیگر شرک از آن نظر ظلمی بزرگ است چون ساختار واقعی هستی را وارونه می‌سازد و بنیاد عبودیت را می‌سوزاند.

تبیین روشی و محتوایی آیه

  1. شیوه گفت‌وگو

تعبیر «وَهُوَ یَعِظُهُ» نشان می‌دهد که گفت‌وگوی لقمان با فرزندش نه صرفاً انتقال یک فرمان یا دستور خشک و با تحکم، بلکه سخنی از سر شفقت، حکمت و دلسوزی است؛ موعظه‌ای است که از دل برآمده و با روح تربیت الهی آمیخته است.

موعظه در لغت، به معنای پند لطیف و اثرگذار است که دل را نرم می‌کند و انسان را از غفلت بیرون می‌آورد، بی‌آن‌که او را تحقیر یا سرزنش مستقیم کند. چنین شیوه‌ای، یکی از روش‌های تربیتی بسیار مؤثر و قرآنی است.

در قرآن کریم، خداوند بارها پیامبران را به موعظه توصیه می‌کند، نه تحکم. چنان‌که درباره پیامبر اسلام صلی ‌الله‌ علیه ‌وآله و سلم می‌فرماید: «ادْعُ إِلِىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، با حکمت و موعظه نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن». (نحل، ۱۲۵)

لقمان نیز در جایگاه یک مربی حکیم، نه با تندی یا تحمیل، بلکه با موعظه‌ای محبت‌آمیز دل فرزند خود را آماده پذیرش حقیقت می‌کند.

این روش، به‌ویژه در ارتباط با نسل جوان و فرزندان، الگوی والایی در تربیت قرآنی است؛ زیرا آن‌چه بر دل می‌نشیند، بیش از آن‌که از شدت سخن باشد، از صداقت، محبت و نرمی گفتار است.

پس آیه «وَهُوَ یَعِظُهُ» نه‌تنها گزارشی از یک گفت‌وگوی پدر و فرزند، بلکه الگویی از یک فرایند تربیتی اخلاق‌محور و قلب‌محور است. موعظه، دل را آماده می‌سازد تا سخن حق را بپذیرد و با رغبت در مسیر بندگی گام بردارد.

  1. خطاب پدرانه

تعبیر «یَا بُنَیَّ» که به معنای (ای فرزند عزیزم) است تنها یک خطاب ساده نیست، بلکه سرشار از مهر، محبت، صمیمیت و احترام به شخصیت فرزند است. این لحن، نوعی دعوت عاطفی به شنیدن سخن پدر است، نه فرمانی تحکم‌آمیز یا بی‌روح. قرآن با گزینش این واژه، الگویی از گفت‌وگوی مؤثر میان نسل‌ها و پایه‌ریزی یک رابطه سالم تربیتی را ترسیم می‌کند.

از منظر زبان عربی، استفاده از «بُنَیَّ» (با یای تصغیر و اضافه) نوعی اظهار محبت و دلبستگی عمیق پدر به فرزند است. این سبک گفتار نشان می‌دهد که پیش از آن‌که سخن تربیتی آغاز شود، دل فرزند باید به گرمای مهر والدین گرم شود.

در سیره پیامبر اسلام صلی ‌الله ‌علیه ‌وآله و سلم نیز چنین لحن مهربانی در گفتار با کودکان و نوجوانان مشهود است.

در این آیه، لقمان حکیم پیش از نهی از شرک، با لحن پدرانه و مهربان «یَا بُنَیَّ» دل فرزند را به سوی خود جلب می‌کند، تا گفتار او به‌جای مقاومت، با پذیرش همراه باشد. بنابر این اگر پدران، مادران و مربیان، سخن خود را با نرمی، احترام و محبت آغاز کنند، راه دل فرزندان را برای پذیرش سخن حق باز خواهند کرد.

  1. استفاده از تکنیک خاص در گفتگو

لقمان خطاب به فرزندش می گوید: «یا بُنَيَّ لا تُشرِك باللهِ إِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عظيمٌ، پسرم! به خدا شرک نورز، که شرک واقعاً ستمی بزرگ است».

در این آیه، خداوند متعال از یک اصل پذیرفته‌شده یعنی «ناپسندی ظلم توسط مخاطب» استفاده کرده تا  زشت بودن شرک را روشن‌تر بیان کند. از این شیوه در علوم مختلف با اصطلاحات گوناگون تعبیر می شود:

  • در أصول فقه از آن به عنوان «الاحتجاج بما هو مسلم عند الخصم» یعنی استدلال بر مبنای آنچه نزد مخالف مسلم است یاد می شود.
  • در منطق، این نوع استدلال را «برهان لِمّی» یا «برهان قیاسی اقناعی» می‌نامند؛ یعنی مخاطب را با چیزی قانع می‌کنند که از قبل در ذهن او مسلم و پذیرفته شده باشد.
  • در کلام ، گاهی به آن جدل منطقی می‌گویند؛ یعنی استدلال از طریق پذیرفته‌های عمومی یا مشترکات ذهنی.
  • از نگاه بلاغت و قرآن‌پژوهی، این روش، از شاخه‌های «مراعات حال مخاطب» است؛ یعنی سخن گفتن با مردم بر اساس فهم و باورهای آن‌ها. این فن، موجب اقناع روانی و عقلانی می‌شود.

در ادامه چند نمونه از همین نوع استدلال در قرآن را ذکر می‌کنیم؛ یعنی مواردی که قرآن برای اقناع مخاطب، از اصول پذیرفته‌شده، وجدانی یا عقلی استفاده کرده است:

سوره زمر، آیه ٩: «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟؛ بگو: آیا آنان که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند برابرند؟»

در اینجا از یک اصل عقلایی بنام «ترجیح دانائی بر نادانی» استفاده شده است. مردم به‌طور طبیعی دانایی را بر نادانی ترجیح می‌دهند؛ پس خداوند با سؤال انکاری این اصل را یادآور می‌شود تا مردم را به علم و تفکر دعوت کند.

سوره بقره، آیه ٢٨: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ…؛ چگونه به خداوند کافر می‌شوید؟! در حالی که شما مردگان (و اجسام بی‌روحی) بودید، و او شما را زنده کرد»

سوره یس، آیه ٧٨–٧٩: «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ، قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ…؛ و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد و گفت: «چه کسی این استخوانها را زنده می‌کند در حالی که پوسیده است؟!» بگو: «همان کسی آن را زنده می‌کند که نخستین بار آن را آفرید»

در این دو آیه، خداوند متعال با استفاده از تجربه محسوس مرگ و زندگی، بر امکان معاد و قدرت خداوند بر زنده کردن اموات پس از مرگ استدلال می کند و می فرماید شما مرده بودید و زنده شدید، پس چرا انکار می‌کنید؟ یعنی کسی که قدرت دارد بار اول انسان را از نیستی خلق کند، زنده کردن مجددش که آسان‌تر است.

نمونه 4: سوره انبیاء، آیه ٢٢: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا…؛ اگر در آسمان‌ها و زمین، معبودهایی غیر از خدا بود، هر دو تباه می‌شدند».

اینجا بر پایه اصل عقلایی «وحدت مدیریت» بر یکتائی خداوند استدلال شده است. اگر چند مدیر یا خالق باشند، نظام جهان دچار هرج‌ومرج می‌شود. چون فساد وجود ندارد، پس خدای یگانه هست.

نمونه 5: سوره نحل، آیه ٧١: «أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ؟؛ آیا آنان نعمت خدا را انکار می‌نمایند».

این آیه از اصل وجدان بشری نسبت به شکر منعم استفاده می کند و می گوید چون همه عقلای عالم سپاس نعمت را نیکو می‌دانند پس انکار نعمت الهی زشت و ناپسند است.

چرا در قرآن شرک به عنوان ظلم بزرگ معرفی شده است؟

شرک را می توان به دلایل مختلف از مصادیق ظلم عظیم معرفی کرد:

  1. شرک، هم ظلم به خدا و هم به خلق و هم به خود است.

الف. ظلم به خدا: نه به این معنا که به خدا آسیبی می‌رسد، بلکه از آن جهت که حق پروردگاری خدا را انکار می کند. او که سزاوار پرستش است، نادیده گرفته می‌شود.

ب. ظلم به خلق: شرک زمینه‌ساز خرافات، استبداد، سوءاستفاده از مردم، و تحقیر عقل انسان‌ها می‌شود. بسیاری از حکومت‌های فاسد تاریخی با ترویج شرک، خود را جای خدایان جا زده‌اند.

ج. ظلم به خود: انسان مشرک، مسیر فطرت و آزادی خود را می‌بندد. به جای ارتباط مستقیم با خدا، وابسته به واسطه‌ها و اوهام می‌شود و به اسارت فکری، روانی و اخلاقی کشیده می‌شود. شرک، روح انسان را اسیر موجودات، اشخاص یا پدیده‌هایی می‌کند که نه مالک چیزی هستند، نه قدرتی برای گره‌گشایی از کار انسان دارند. کسی که به پول، مقام یا فردی خاص تکیه‌ی اصلی دارد، در واقع بنده‌ی آن چیز یا شخص شده است و در نتیجه در زنجیر ترس‌، وابستگی‌، و امیدهای واهی به او است.

  1. شرک عزت انسانی را سلب می‌کند.

در قرآن کریم، عزت انسانی از آنِ خداست: «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا؛ کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت برای خداست». (فاطر/۱۰)

 عزت واقعی یعنی کرامت فطری انسان، ایستادگی، خودباوری، و تکیه بر خداوند بی‌نیاز،  اما مشرک، به جای خدا، به چیزی متوسل می‌شود که خود محتاج است، مثلاً مجسمه‌ای بی‌جان، انسانی ناتوان یا نیروی طبیعی کور، این یعنی ذلت و خفت روح. انسانی که برای حاجت به درِ «بی‌اختیار» می‌رود، در واقع کرامت خود را لگدمال می‌کند.

۳. شرک، آزادی روح را از بین می‌برد

توحید، روح انسان را از ترس غیر خدا، حرص دنیا و وابستگی نجات می‌دهد اما در شرک، انسان از درون دچار تزلزل، ترس، تردید و بردگی باطنی می‌شود. از مرگ می‌ترسد چون ایمان به لقاءالله ندارد، از مردم می‌ترسد چون عزت را در چشم آن‌ها می‌بیند، از فقر می‌ترسد چون روزی را از غیر خدا می‌طلبد.

  1. شرک راه آمرزش دیگر گناهان را هم می بندد

شاهد قرآنی بر اینکه شرک، ظلم بزرگی است که مانع آمرزش دیگر گناهان هم می شود آیه ۴۸ سوره نساء است که می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ؛ همانا خدا شرک را نمی‌آمرزد»یعنی شرک به حدی جدی و ویرانگر است که تا انسان از آن توبه نکند، راه آمرزش دیگر گناهان هم بسته می‌ماند.

نتیجه‌گیری

آیه ۱۳ سوره لقمان نشان می‌دهد که زیربنای تربیت انسان، «توحید» است. لقمان حکیم با مهربانی و حکمت، فرزند خود را از بزرگ‌ترین انحراف یعنی شرک برحذر می‌دارد. این آیه یک الگوی کامل برای پدران و مادران در شیوه گفت‌وگو، اولویت‌های تربیتی و نگرش به مسائل اعتقادی ارائه می‌دهد.

سید هاشم موسوی

دسته بندی

در همین زمینه

وجوهات شرعی (خمس، صدقه، کفاره، فطریه و فدیه)، خیریه و کمک به برنامه های مرکز اسلامی